خوش به حال بچه ها
روزنامه اقبال تعطيل شد. اين اولين بار نيست از اين خبرها میشنويم. دفعه اول وقتی سلام توقيف شد شوکه شدم. دفعه دوم توقيف فلهای روزنامهها از جمله مشارکت خيلیها را به گريه انداخت و مرا به فکری عميق فرو برد که دورانی در کشورم به سر آمد. بعدا نوروز توقيف شد و با شنيدن خبرش انقدر ناراحت شدم که فکرش را هم نمیکردم. باز نبودنهای تا ديرهنگام شب همسر تبديل شد به روزانه پنج بار سينما رفتن از سر بيکاری! ولی حالا که اقبال توقيف شده، انگار اين تعطيلی رنگ و بوی ديگری دارد، ولی ما عادت کردهايم. حتی تعجب هم نکردم. انگار منتظر همين خبر بودم وقتی داشتم با شادی تلفنی حرف میزدم و مبايل مزاحم ايجاد پارازيت میکرد. میدانستم اين خبر در راه است.
نفس عميقی کشيدم و رفتم پيش نيکان. نيکان آرام دراز کشيده بود. صبحانهش را خورده بود و داشت کارتون نگاه میکرد. به آرامش و معصوميتش حسرت خوردم. به سادگی خودش و کارتونی که میديد حسرت خوردم.
متين هنوز خوابيده. ديشب تا ساعت ۱ بيدار بود و چند بار آمد پيش من و گفت خوابش نمیبرد. دلم برايش سوخت. بچه هنوز ۱۱ سالش تمام نشده ولی آنچنان نگران است که شب خوابش نمیبرد. چه بايد به او میگفتم؟ چرا بايد بچههای ما هم مثل خود ما قبل از اينکه کودکی کنند بزرگ شوند و پير شوند؟
جمعه حتما رای میدهم. به هاشمی رفسنجانی رای میدهم چون نمیخواهم احمدینژاد رييس جمهورم باشد.
پ.ن. وبلاگ ديگرم «تست دمکراسي» را خودم امروز صبح حذف کردم.
چقدر حيفه که دنيای پاک و دوست داشتنی بچه ها به دغدغه های ما بزرگترها آلوده بشه .
همه رو ول كن اينو بچسب : با شادي تلفني حرف مي زدي ؟؟؟ پس چرا با من فقط چت مي كني ؟
راستی که چقدر زود گذشت ... روزهای طلايی جامعه؛ نشاط؛ عصر آزادگان و يک فنجان چای ...